سیاهی در
سیاهی ,شب پی شب
منو مهر
خموشی خورده بر لب
عروس
ارزوهام سیاه پوش
شدم از
خاطر دنیا فراموش
نه امیدی
به صبح روشنایی
نه
اوایی, نه اهنگ درایی
نه
مجنونی که عشق اموزم از او
نه
لیلایی که جان افروزم از او
نه
خورشیدی که ظلمت سوز باشد
نه
فردایی که شاید روز باشد
کویرم
,خشکم و بی
حاصلم
غریقی
خسته,دور از ساحلم
من از
ساحل دور و ساحل از من
من از او
غافل و او غافل از من
نه
منصورم که مرد دار باشم
نه چون
نقشی که بر دیوار باشم
سروده:ابوالقاسم جلیلیان مصلحی شاعر معاصر